Wednesday, March 30, 2011

وقتي كه بچه بودم


وقتي كه بچه بودم
پرواز يك بادبادك
مي بردت از بام هاي سحر خيزي پلك
تا
نارنجزاران خورشيد
وقتي كه من بچه بودم
خوبي زني بود
كه بوي سيگار ميداد
و اشكهاي درشتش از پشت عينك
با قرآن مي آميخت
آه
آن روزهای رنگین
آه
آن روزهای کوتاه
وقتي كه من بچه بودم
آب و زمين و هوا بيشتر بود
و جيرجيرك
شبها
در خاموشی ماه آواز مي خواند
وقتي كه من بچه بودم
در هر هزاران و يك شب
يك قصه بس بود
تا خواب و بيداري خوابناكت
سرشار باشد
آه
آن روزهای رنگین
آه
آن روزهای کوتاه
آن روزها آدم بزرگها و زاغهای فراق
اینسان فراوان نبودند
وقتي كه من بچه بودم
مردم نبودند
آن روزها
وقتي كه من بچه بودم
غم بود
اما
كم بود


1 comment:

  1. یه خبر بد اون یکی وبلگمو بستن و نمی شه دیگه توش ساین این شد.و تازه قالب پیچک هم قالبشو ازم پس گرفت!!!!من الآن خیلی ناراحتم!!!

    ReplyDelete