وقتي كه بچه بودم
پرواز يك بادبادك
مي بردت از بام هاي سحر خيزي پلك
تا
نارنجزاران خورشيد
وقتي كه من بچه بودم
خوبي زني بود
كه بوي سيگار ميداد
و اشكهاي درشتش از پشت عينك
با قرآن مي آميخت
آه
آن روزهای رنگین
آه
آن روزهای کوتاه
وقتي كه من بچه بودم
آب و زمين و هوا بيشتر بود
و جيرجيرك
شبها
در خاموشی ماه آواز مي خواند
وقتي كه من بچه بودم
در هر هزاران و يك شب
يك قصه بس بود
تا خواب و بيداري خوابناكت
سرشار باشد
آه
آن روزهای رنگین
آه
آن روزهای کوتاه
آن روزها آدم بزرگها و زاغهای فراق
اینسان فراوان نبودند
وقتي كه من بچه بودم
مردم نبودند
آن روزها
وقتي كه من بچه بودم
غم بود
اما
كم بود
یه خبر بد اون یکی وبلگمو بستن و نمی شه دیگه توش ساین این شد.و تازه قالب پیچک هم قالبشو ازم پس گرفت!!!!من الآن خیلی ناراحتم!!!
ReplyDelete